با جمشید مشایخی، بازیگر پیشکسوت تئاتر ، سینما و تلویزیون - ₪ اس ام اس ₪
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

www.sajjad0.parsiblog.com - وبلاگ تفریحی سجاد صفر وبلاگ تفریحی سجاد صفر www.sajjad0.parsiblog.com - وبلاگ تفریحی سجاد صفر

 وبلاگ تفریحی سجاد صفر

سلام به دوستان خوبم .امیدوارم در این وبلاگ دقایق خوبی رو سپری کنید .برای آگاهی ازامکانات این وبلاگ خواهشمندم که تا آخر این صفحه  این وبلاگ رو مشاهده کنید.این وبلاگ هر روز آپدیت میشه .

 

در خبرنامه عضو شوید





Powered by WebGozar

با جمشید مشایخی، بازیگر پیشکسوت تئاتر ، سینما و تلویزیون

ارسال شده توسط سجاد در 89/10/26:: 8:54 عصر

گیشه، هنر را تسخیر کرده است
همین یک ماه پیش جشن تولد 77 سالگی‌اش بود و بیش از نیم قرن است که در تئاتر، سینما و تلویزیون خوش درخشیده است. سال 1337 با نمایش «وظیفه پزشک» برای نخستین بار روی صحنه رفت، 5 سال بعد در فیلم بلند سینمایی «خشت و آینه» ظاهر شد و در دهه 50 خورشیدی در قاب کوچک تلویزیون نیز به ایفای نقش پرداخت.
 جمشید مشایخی کارنامه‌ای پرافتخار در عرصه بازیگری دارد که نیازی به برشمردن آنها نیست. او چند سالی است تنها در مجموعه‌های تلویزیونی بازی می‌کند ودر حال حاضر مشغول ایفای نقش در سریال «تبریز مه آلود» با کارگردانی محمدرضا ورزی است. از اوضاع و احوال این روزهای سینما راضی نیست. بخش عمده‌ای از گفت‌وگوی ما با این هنرمند پیشکسوت به همین گلایه‌ها اختصاص یافت.
شما مانند بقیه هنرمندان قدیمی، کارتان را در جوانی با تئاتر شروع کردید و جالب این که اولین بار در نقش یک پیرمرد ظاهر شدید. حتی در دومین کارتان هم نقش یک پیرمرد را بازی کردید. چطور با وجود سن کم و در اولین تجربه‌تان به این نقش رسیدید؟
زمانی که اداره تئاتر رسما شروع به فعالیت کرد، قرار شد نمایشنامه‌ای به نام «وظیفه پزشک» اثر پیر اندللو به کارگردانی علی نصیریان روی صحنه برود. در این متن نقش زن مسنی وجود داشت. از طرفی هنرپیشه‌ها و بازیگرهای زن اداره تئاتر همه جوان بودند و متاسفانه هیچ کدام حاضر به ایفای این نقش نشدند.

گیشه، هنر را تسخیر کرده است
همین یک ماه پیش جشن تولد 77 سالگی‌اش بود و بیش از نیم قرن است که در تئاتر، سینما و تلویزیون خوش درخشیده است. سال 1337 با نمایش «وظیفه پزشک» برای نخستین بار روی صحنه رفت، 5 سال بعد در فیلم بلند سینمایی «خشت و آینه» ظاهر شد و در دهه 50 خورشیدی در قاب کوچک تلویزیون نیز به ایفای نقش پرداخت.
 جمشید مشایخی کارنامه‌ای پرافتخار در عرصه بازیگری دارد که نیازی به برشمردن آنها نیست. او چند سالی است تنها در مجموعه‌های تلویزیونی بازی می‌کند ودر حال حاضر مشغول ایفای نقش در سریال «تبریز مه آلود» با کارگردانی محمدرضا ورزی است. از اوضاع و احوال این روزهای سینما راضی نیست. بخش عمده‌ای از گفت‌وگوی ما با این هنرمند پیشکسوت به همین گلایه‌ها اختصاص یافت.
شما مانند بقیه هنرمندان قدیمی، کارتان را در جوانی با تئاتر شروع کردید و جالب این که اولین بار در نقش یک پیرمرد ظاهر شدید. حتی در دومین کارتان هم نقش یک پیرمرد را بازی کردید. چطور با وجود سن کم و در اولین تجربه‌تان به این نقش رسیدید؟
زمانی که اداره تئاتر رسما شروع به فعالیت کرد، قرار شد نمایشنامه‌ای به نام «وظیفه پزشک» اثر پیر اندللو به کارگردانی علی نصیریان روی صحنه برود. در این متن نقش زن مسنی وجود داشت. از طرفی هنرپیشه‌ها و بازیگرهای زن اداره تئاتر همه جوان بودند و متاسفانه هیچ کدام حاضر به ایفای این نقش نشدند. بنابراین یافتن خانم مسنی که مناسب این نقش باشد تبدیل به یک دردسر شد که البته نصیریان با یک ابتکار نقش مادر (زن مسن) را تبدیل به نقش پدر (مرد مسن) کرد، بعد هم دنبال شخصی می‌گشت که این نقش را به او محول کند. شنگله از من خواست خودم را آزمایش کنم و من با این که جوان بودم با اشتیاق نقش پدر را قبول و آن را بازی کردم. مرا گریم کردند، پیر و پدر شدم. این اولین کار صحنه‌ای من پس از استخدام در این اداره بود. ضمن تمرین این اثر، نمایشی نیز به کارگردانی عباس جوانمرد به نام «افعی طلایی» نوشته نصیریان‌ برای پخش از تلویزیون تهران آماده می‌شد. به پیشنهاد جوانمرد در آن نیز بازی کردم و این ‌بار هم در نقش یک پیرمرد ظاهر شدم. در این کار یک فلاش‌بک وجود داشت. از این قرار که پیرمردی به دست قداره‌بند و زورگویی کشته می‌شود. نقش پیرمرد به من محول شد. هیچ صحبت و کلامی هم در کار نبود، فقط گرفتن حس و بازی بدون کلام. با این که بازی حسی و بدون کلام، سخت‌تر از بازی با کلام است، آن هم در اولین تجربه‌های بازیگر، اما ظاهرا موفق بودم و خیلی خوب از عهده آن برآمدم. به هر حال این دو نمایش اولین کارهای من بود و با آنها به‌طور جدی وارد کار تئاتر شدم.
در سال‌های بعد و بازی‌های دیگرتان هم (بخصوص در سینما) با وجود جوانی همچنان نقش پدر، خان دایی و حتی پدربزرگ‌ها را بازی کردید، مثلا حدود 30 سالگی نقش خان دایی را در قیصر بازی کردید. این نقش آنقدر با شما عجین می‌شود که پدر سینمای ایران لقب می‌گیرید، اما واقعا چرا سال‌ها در این نقش تکرار شدید؟
البته من در فیلم‌هایی هم بازی کرده‌ام که پدر یا پدربزرگ نبودم، مثل فیلم‌های طلوع، شازده احتجاب، نفرین و چشمه، اما گویا این پدر و پدربزرگ بودن من، بیشتر به چشم مردم آمده و دیده شده است. در همین سریال هزاردستان، رضا تفنگچی یا رضا خوشنویس جوانی است که هنوز پدر هم نشده یا در سریال عشق گمشده با این که نقش پدر را داشتم، اما باز شخصیت خاصی بود. واقعا این طور نبوده که همیشه در نقش پدر یا پیرمرد بازی کرده باشم. درست است که اولین کارم در این عرصه با نقش یک پیرمرد کلید خورد و بعد هم گاهی در این نقش ظاهر می‌شدم، اما همیشه این‌طور نبوده و لابه‌لای چنین نقشی، نقش‌های دیگر هم زیاد داشتم، اما همان‌طور که گفتم شاید به چشم مردم نیامده و به آن توجه نکردند یا نخواستند قبول کنند.
اما برخلاف گذشته، الان که به این سن و سال (سن پدربزرگی) رسیده‌اید، کمتر در این نقش (که مناسب سن خودتان است) روی پرده سینما دیده می‌شوید. به عبارت دیگر متاسفانه حضور کمرنگی در سینما دارید. چرا؟
شاید علتش این باشد که در سناریوها نقش پدربزرگی که امثال من بتوانند بازی کنند یا خیلی کم است یا اصلا وجود ندارد. البته این هم صددرصدی نیست، یعنی الان هم گاهی در چنین نقشی ظاهر می‌شوم؛ مثلا الان در فیلم «سیزده 59» نقش یک پروفسور را بازی می‌کنم که مرد مسنی است. این پروفسور به جوانی علاقه پیدا می‌کند و او را همچون نوه خود می‌داند. منظورم این است که در فیلم هم چنین نقش و حس و حال و نقش پدربزرگی وجود دارد. در همین سریال تبریز مه آلود آقای وزیری هم که فعلا در حال بازی در آن هستم، نقش عیسی قائم‌مقام را بازی می‌کنم که پدر ابوالقاسم فراهانی و مرد پیری است. آنقدر پیر که آقای محمد مطیع نقش پسر مرا بازی می‌کند.
منظورم سینما بود نه تلویزیون.
بله. در سینما کمتر به ایفای نقش می‌پردازم.
علاوه بر این در سال‌های اخیر حضور پدربزرگ‌هایی باصفا، مهربان، باتجربه و دوست داشتنی اگر نگوییم در فیلم‌هایمان نایاب است، اما خیلی کمرنگ شده و متاسفانه تا حد زیادی به سمت لودگی تغییر جهت داده است. نظرتان در این باره چیست؟
بله، من هم با نظر شما موافقم و این را قبول دارم، اما نمی‌دانم علت این امر، نگاه نادرست نویسنده‌های امروزی به پدربزرگ و مادربزرگ است یا چنین پیرهای روحانی و دوست‌داشتنی را اصلا به خاطر ندارند. نمی‌دانم چرا همان‌طور که شما گفتید این رابطه زیبا الان توی فیلم‌ها دیده نمی‌شود. سال 64 من نقش پدربزرگی را بازی کردم که رابطه خوب و زیبایی با نوه‌اش داشت، اما الان چنین رابطه‌هایی در فیلم‌های ما دیده نمی‌شوند. شاید باید علت و چرایی آن را از روان‌شناسان و جامعه‌شناسان پرسید.
روان‌شناسان و جامعه‌شناسان؟!
بله، چون شاید علت عمده آن تغییر شکل و نظام خانواده باشد. قدیم، شب جمعه که می‌رسید یا هر مناسبت دیگری مثل عید، همه می‌رفتند دیدن بزرگ‌تر فامیل یعنی پدربزرگ و مادربزرگ.
روابط انسانی زیبایی در گذشته چه در بین فامیل و چه همسایه‌ها حاکم بود. همسایه‌ها برای عزا، بیماری و عروسی کنار هم و کمک هم بودند، اما الان همسایه، همسایه را نمی‌شناسد. هر کسی دارد برای خودش زندگی می‌کند. دوستی دیگر معنا و مفهومی ندارد. دوستی الان به این معناست که آن آقا چقدر می‌تواند به من نفع برساند و چنانچه این نفع رساندن نباشد، دوستی معنایی ندارد و متاسفانه آنچه امروز در فیلم‌هایمان شاهد آن هستیم، بازتاب همین‌هاست. فیلم‌هایی که می‌سازیم همه شبیه هم هستند. شما در فیلم‌ها عشق نمی‌بینید، آنچه می‌بینید هوس است. این پسر از آن دختر خوشش می‌آید و آن دختر از این پسر. از چه چیز هم خوششان آمده؟! از قیافه یکدیگر! آخر این آدم چند سال دیگر پیر می‌شود و این قیافه هم از بین می‌رود! تو اگر عاشق می‌شوی، عاشق روحش بشو. این روح است که تکامل می‌یابد و زیباتر می‌شود. اخلاق است که پیر نمی‌شود. اصلا معلوم است ما در این فیلم‌ها چه چیزی یاد فرزندان‌مان می‌دهیم؟!
متاسفانه این در موسیقی پاپ ما هم دیده می‌شود. بنده یک روز با جوان وکیلی که از دوستان من است شمال می‌رفتیم. یک سی‌دی برایم در ضبط ماشینش گذاشت که خواننده می‌خواند رفتی به درک/ مثل تو زیاده...! آخر مگر قلب انسان طویله است؟! مگر می‌شود به همین راحتی عاشق چند نفر شد؟! عاشق یک نفر دیگر هم نه، صدنفر. حضرت حافظ می‌گوید: اگر برجای من غیری گزیند دوست حاکم اوست/ حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم. عشق این است. این عشق دیگر کهنه نمی‌شود. عشق اگر واقعی باشد هیچ وقت کهنه نمی‌شود. عشق تنها عشق به جنس مخالف هم نیست. عشق به خدا، به مادر، به فرزند، اینها هم عشق است و می‌تواند به بهترین نحو در فیلم‌ها و آثار هنری‌مان نمایش داده شود.
ما از رنگ طبیعت که رنگ زندگی، راستی و سادگی است، فاصله گرفته‌ایم و رنگ مصنوعی به خود گرفته‌ایم. رنگ دروغ، تظاهر، تملق و چاپلوسی. روستایی‌ها را ببینید. تملق و دروغ نمی‌گویند. روستایی ساده و پاک است. اهل تملق و تظاهر نیست. خانه‌اش بروی، همانی را که دارد، جلویت می‌گذارد، اما ما از خودمان، خود اصیل و انسانی خودمان دور شده‌ایم و این وظیفه هنرمند است که مردم را به حقیقت، حقیقتی که رنگ باخته، برساند.
چرا نمود عشق در سینمای ما تا این حد سطحی و مبتذل شده؟ به نظر شما ایراد کار کجاست؟
یا نویسنده فیلمنامه عشق را نمی‌شناسد یا آن را خوب می‌شناسد، اما تهیه‌کننده از او می‌خواهد که آن را طوری بنویسد که او دلش می‌خواهد، یعنی طوری که به ظاهر گیراتر باشد که البته من این را قبول ندارم و می‌گویم یک اثر هنری، تماشاگر را جذب می‌کند البته اگر هنری باشد. ممکن است یک برنامه غیرهنری باشد، اما افراد زیادی برای دیدنش صف بکشند. این ملاک خوب بودن آن اثر یا فیلم نیست، چون اصلا کمیت یعنی تعداد افرادی که آن اثر را تماشا می‌کنند و ملاک نیست.
پس چه چیزی ملاک خوب بودن یک اثر هنری است؟ یا به عبارت دیگر هنر چه ویژگی‌هایی دارد که بتوان هنری بودن یا نبودن یک اثر را با آن سنجید؟
اگر در یک اثر هنری این 4 نکته مستتر بود می‌توان آن را اثری خوب و باکیفیت دانست: قابل فهم برای اکثریت متوسط از لحاظ شعور باشد، ایده و فلسفه جدیدی را ارائه بدهد، مبتذل نباشد و در نهایت امیدوارکننده باشد. به عبارت دیگر و در مفهومی کلی‌تر، هنر اولا باید انسان را به فکر وادار کند و ثانیا انسان را به حقیقت برساند. من به این اعتقاد دارم و می‌گویم اگر یک اثر انسان را به این دو نرساند، یک اثر هنری نیست و این را هم از بزرگان ادب کشورمان یاد گرفته‌ام که انسان‌های برجسته‌ای در سطح جهان هستند. به این بیت حضرت حافظ توجه کنید: من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان / قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو... حقیقت این است! این شعر آدم را به فکر وامی‌دارد و حقیقت را به او نشان می‌دهد... برای تو... این تو کیست؟ حافظ می‌گوید برای تو درد می‌کشم، ای عزیز من! برای تو که عاشقت هستم. حافظ در این بیت دست می‌گذارد روی حقیقت. این یک اثر هنری است! اگر ما آثار بزرگان ادب را خوانده باشیم عشق را می‌شناسیم، اما نمی‌خوانیم و به گفته و آموزه آنها توجهی نداریم. آیا کسی که اسید می‌پاشد روی صورت دختری و او را برای همیشه نابود می‌کند واقعا عاشق است؟! نه، این تنها یک هوس است. عاشق، سلامت معشوق را می‌خواهد، پیروزی او را می‌خواهد، نه این که اسید بپاشد توی صورتش و نابودش کند. این عشق نیست. به قول مولانا: عاشقی نیست شدن باشد از هستی خود / همچو شمع از شرر عشق گدازان بودن/ عشق دردی است که هم درد بود دایه او/ با چنین درد نشاید پی درمان بودن.
فرمودید یا فیلمنامه‌نویس عشق را نمی‌شناسد یا تهیه کننده این طور می‌خواهد. به نظرتان ما نویسنده خوب کم داریم؟
اتفاقا برعکس. ما نویسنده خوب زیاد داریم. اصلا ما در همه رشته‌های ادبی و ‌هنری در ایران نابغه زیاد داریم. در این بحثی نیست، اما این تهیه‌کننده است که به دلایل خاصی ازجمله فروش بیشتر، از نویسنده یک کار ساده، مبتذل و بی‌ارزش می‌خواهد یا این که به خاطر یک رابطه، نوشته یک نفر (دوستی، آشنایی، فامیلی) را می‌آورند و فیلم می‌کنند وگرنه جوان‌هایی هستند که حرف‌ها و طرح‌های بسیار زیبایی دارند. چطور حرف و ایده آنها فیلم نمی‌شود. متاسفانه رابطه‌هایی که حاکم هستند، اجازه ورود این جوان‌های هنرمند را به عرصه نمی‌دهند. ظاهرا الان پول و رابطه حرف اول را در صنعت فیلمسازی ما می‌زند.
ما در تئاتر هم هنرمندان بزرگی داریم که با وجود سال‌ها زحمت و تلاش، به سینما راه پیدا نمی‌کنند، آن هم به خاطر همین رابطه‌بازی‌ها و باندبازی‌ها.
درباره این رابطه بازی‌ها بیشتر برایمان توضیح می‌دهید؟ این طور به نظر می‌آید که فضای کنونی سینما برایتان آزاردهنده است؟
ببینید خیلی‌ها هستند که در کار و حرفه خودشان موفقند، ولی این ربطی به هنر ندارد. یک نفر فرزند، خواهرزاده یا آشنای من است، ولی استعدادی در زمینه کارهای هنری ندارد و من تنها به این خاطر که موقعیتی در سینما دارم، بخواهم او را به زور بیاورم و وارد این معرکه کنم، این درست نیست و من این را قبول ندارم. ما جوان‌های زیادی داریم که تحصیلکرده رشته سینما و تئاترند، درس خوانده‌اند و زحمت کشیده‌اند یا میانسالان و کهنسالان هنرمندی که بیکارند، اما یکباره می‌بینیم که یک آقای کارگردانی در جایی بیرون از استودیو، آقا یا خانمی را دیده و هوس کرده او را بیاورد جلوی دوربین. با این اوضاع باید در همه دانشگاه‌ها و تئاترها را بست. اگر همه هنرمند، نقاش و بازیگرند، دیگر به اینها احتیاجی نداریم. برای شاعر شدن، نقاش شدن و هنرمند شدن علاوه بر آن سعی و تلاش و تحصیل، استعداد هم نیاز هست، اما به این استعداد هم توجهی نداریم و فقط به خاطر مسائلی که نمی‌خواهم عنوان کنم عده‌ای را می‌آوریم جلوی دوربین.
خب همان‌طور که خودتان گفتید، تهیه‌کننده می‌گوید چون مردم این فیلم‌ها را دوست دارند، ما هم آنها را می‌سازیم.
بله، اتفاقا یک نوع ابتذال همین است که ذهن و سلیقه مردم را به ساده‌پسندی سوق بدهیم. با این حال فکر می‌کنم دیگر مردم ما هم خیلی به این آثار سینمایی پیش‌پا افتاده توجه نمی‌کنند. آمار پایین فروش فیلم‌ها این را نشان می‌دهد. اما در این میان متاسفانه یک کار سنگین و باارزش هم‌ کمتر با استقبال روبه‌رو می‌شود. کاری کرده‌ایم که آنان حوصله فکر کردن ندارند. یک اثر هنری مثل شعر است، شما وقتی شعر حافظ و مولانا را می‌خوانید باید درباره آن فکر و تامل کنید. اگر نفهمیدید باید بروید پیش یک حافظ‌شناس و مولوی شناس تا آن را برایتان معنا کند، یا بنشینید با دوستانتان بحث کنید. وقتی یک اثر هنری را می‌بینیم شاید لازم باشد آن را چندین بار ببینیم چون ما را به فکر وا می‌دارد.
خب این ساده نیست، زحمت دارد و مردمی که ساده‌پسند شدند به راحتی زیر بار این زحمت نمی‌روند.
این وضعیت چقدر تقصیر مردم است و چه مقدار از آن به گردن هنرمندان و مسوولان این عرصه است؟
مردم گناهی ندارند، گناه را ما می‌کنیم که اثر ضعیفی ارائه می‌دهیم. همین حاکم بودن رابطه که گفتم، کار را به اینجا کشانیده است. وقتی شما کارهای خیلی ساده را ببینید و بشنوید به آن عادت می‌کنید. الان کار ساده دیدن و شنیدن عادت مردم شده. موسیقی هم همین‌طور است؛ یک شعر ضعیف، یک خواننده ضعیف و یک آهنگ ضعیف که نتیجه‌اش می‌شود یک کار ضعیف. حالا ممکن است یک فیلم کمدی روی پرده سینما بگذاریم که هیچ ارزش هنری ندارد ولی تعداد زیادی بروند تماشایش کنند و فروش خوبی پیدا کند. چرا؟ چون تماشاگر این ‌طور فکر می‌کند که: بیکار توی خانه نشسته‌ایم که چه، برویم این فیلم را ببینیم و کمی بخندیم. منظورم این است که برای خندیدن و سرگرمی می‌روند! من نمی‌خواهم بگویم کار کمدی نکنیم، اما یک اثر هنری چه کمدی، چه درام و تراژدی باید انسان را تحت تاثیر قرار بدهد. ولی چنین کمدی‌ای یک اثر هنری نیست بلکه اثر بی‌ربطی است که اگر معرکه‌گیری اسمش را بگذاریم، برایش مناسب‌تر است. یک اثر کمدی غیرهنری درست مثل این است که یکی از اعضای خانواده ادا در بیاورد و بقیه را بخنداند، این که هنر نیست. بنده یک وقت مطلبی را از عزیزی که برایش احترام هم قائلم خواندم که گفته بود من نمی‌خواهم تماشاچی را تحت تاثیر قرار بدهم. تماشاچی می‌تواند توی سالن بنشیند و تخمه بخورد (شاید حرف هم بزند) و آن فیلم یا نمایشنامه را هم تماشا کند، اما من می‌گویم مگر تماشاچی رفته سیرک یا یکی معرکه گرفته و او تماشا می‌کند که هر کاری دلش خواست انجام بدهد. برای دیدن یک اثر هنری باید سکوت و تامل کرد و تحت تاثیر قرار گرفت؛ اگر تماشاگر از یک اثر تاثیر نپذیرد، تقصیر هنرمند و سازنده آن اثر است که به وظیفه‌اش عمل نکرده.
یعنی در این فضا فیلم باارزش فروشی ندارد؟
من به شما قول می‌دهم اگر فیلمی باارزش باشد، فروش هم می‌کند. این که ما بیاییم یک فیلم بی‌ارزش و سطح پایین بسازیم و بعد از آن دفاع هم بکنیم که درست نیست. ما چون دنبال حقیقت نیستیم، وقتی کار اشتباهی انجام می‌دهیم، نمی‌گوییم اشتباه کردیم برعکس از آن دفاع هم می‌کنیم.
با توجه به این که شما از تئاتر به سینما و تلویزیون روی آوردید، به نظرتان تفاوتی میان کسانی که پیش از سینما، تئاتر را تجربه کرده‌اند و آنها که چنین تجربه‌ای ندارند، وجود دارد؟ و به‌ عبارتی آیا این ورود مرحله‌ای از تئاتر به سینما را مثبت ارزیابی می‌کنید یا چندان فرقی نمی‌کند؟
مطمئنا تفاوت زیادی بین این دو وجود دارد؛ در تئاتر چیزهای زیادی یاد می‌گیریم؛ تئاتر به ما یاد می‌دهد که هیچ ‌هستیم، هیچ بودن را در تئاتر یاد می‌گیریم. همچنین یاد می‌گیریم به کسی که پیشکسوت ماست، احترام بگذاریم. یاد می‌گیریم که زحمت بکشیم و تلاش کنیم تا نمایش خوبی اجرا کنیم چون نمی‌توانیم و حق نداریم سر مردم را کلاه بگذاریم. در تئاتر کسی دنبال شهرت نیست، دنبال پول نیست. البته این به آن معنا نیست که کسی دنبال حقش نباشد، بلکه این قضیه در حاشیه کار است. در تئاتراخلاق خوب حاکم است، اما این طرف که می‌آییم می‌بینیم خیلی‌ها می‌گویند ما می‌خواهیم بازی کنیم، می‌پرسیم توی تئاتر بازی می‌کنی، می‌گوید نه! می‌خواهم توی سینما بازی کنم، می‌فهمی که دنبال کار و هنر نیست، دنبال شهرت است! یک نفر را نمی‌بینی که بیاید و بگوید: مرا به آقای حمید سمندریان، استاد بزرگ مسلم تئاتر ایران معرفی کنید تا اگر استعداد داشتم، ایشان مرا به عنوان شاگردش و در کلاس‌هایش بپذیرد؛ همه می‌خواهند بیایند جلوی دوربین!
در حالی که نمی‌دانند بازیگری مثل ویولن زدن است. کمتر کسی دنبال این ساز می‌رود چون پرده ندارد و بنابراین اگر حتی کمی اشتباه کنی، جیغ می‌کشد و حالت را بد می‌کند. بازیگری هم همین قدر حساس است، اما این حساسیت را بعضی‌ها درک نکردند و نمی‌کنند و حاضرند به هر قیمتی که شده وارد این میدان شوند. شهرت چیز خوبی نیست. من عقیده دارم اگر روزی کسی قرار باشد به این کار رو کند باید عاشق باشد؛ باید عاشق کاری باشد که می‌خواهد انجام بدهد. آدم‌ عاشق با مسائل بهتر کنار می‌آید. وقتی به دنبال شهرت رفت، هم به خود و هم به جامعه‌اش لطمه می‌زند.
به هر حال عرض من این است که نباید در عرصه هنر، آدم‌هایی وارد شوند که احترامی برای آن قائل نیستند. به‌عبارتی آدم‌های کوچک لایق حضور در وادی پاک هنر نیستند، چون به درست یا غلط، هنرمندان سینما و تلویزیون و بین ورزشکارها هم فوتبالیست‌ها، الگو می‌شوند. خب، آدم وقتی می‌داند که الگو می‌شود باید اخلاق خوب هم داشته باشد. الگو باید از هر جهت الگوی خوبی باشد. حافظ می‌گوید: قلندران حقیقت به نیم جو نخرند / قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است. این بیت را یکی از اساتید ادب این سرزمین، این‌طور تفسیر کرده که در زمان حضرت حافظ به فضیلت می‌گفتند هنر. یعنی هر کس فضیلت دارد، هنرمند است. بنده این را صددرصد قبول دارم آن که فضیلت دارد، هنر دارد، اما کسی که کار هنری می‌کند، لزوما فضیلت ندارد. آن کارگر محترم شهرداری که زباله خانه‌ها را جمع می‌کند و اخلاق دارد، ادب دارد، دروغ نمی‌گوید، دزدی نمی‌کند و به ناموس کسی بد نگاه نمی‌کند، خب این فضیلت دارد؛ این هنرمند است.
خیلی از پیشکسوت‌های این عرصه، آموزشگاه بازیگری یا گروهی هنری راه انداخته‌اند. شما به دنبال این نبودید تا این نگاه خاص خود را جوری در سینما اشاعه دهید؟
اتفاقا من سال‌ها پیش به یکی از عزیزان (آقای اوسیوند) گفتم بیا با هم یک گروه همفکر هنری تشکیل بدهیم با افرادی که عاشق مردم و مملکت هستند و آدم‌هایی که دنبال فساد نیستند. البته این را برای خودم نگفتم و اشاره کردم که من پیر شدم و باید کنار بروم. این را برای شما، شمای کارگردان، فیلمبردار، طراح دکور و... می‌گویم. برای این که بتوانید در محیطی پاک و امن فعالیت کنید. گفتم حتی این عزیزی که برای ما چای می‌آورد و غذا درست می‌کند، در کار ما موثر است. اگر او همین کارها را با مهربانی برای ما انجام ندهد، در روحیه ما تاثیر منفی می‌گذارد و کار ما هم خراب می‌شود و این یعنی همه اینها به هم ربط دارد. باید ما کارمان درست شود. در حرفه ما یک فرد به تنهایی نمی‌تواند بگوید من درست کار می‌کنم، یعنی فایده‌ای هم ندارد، باید کار همه ما درست باشد، نه کار من. هدف من از تشکیل چنین گروهی هم رسیدن به همین بود که متاسفانه به دلایلی این گروه شکل نگرفت.
اما مگر خانه سینما یا نهادهای دولتی نظارتی بر این عرصه و فعالیت‌هایش ندارند؟
الان خانه سینما هست و همه رشته‌ها هم انجمن دارند، اما مشکل اینجاست که تا به امروز هیچ انجمنی نتوانسته بگوید: این آقایی که می‌خواهد کارگردانی کند، بیاید اول ما امتحانش کنیم، اگر در امتحان ما قبول شد بعد بیاید کارگردانی کند یا این خانم یا آقایی که می‌خواهد بازی کند، اول بیاید انجمن بازیگران او را تست کند و مطمئن شود او بازیگر است بعد برود بازی کند. من نمی‌فهمم وقتی این کارها نمی‌شود پس این انجمن‌ها برای چه کاری تاسیس شدند. جالب این که زورشان نمی‌رسد نه این که نخواهند! خیلی جالب است ها! هر کسی، هر کسی را بخواهد از توی خیابان می‌آورد جلوی دوربین.
من نمی‌دانم پس این انجمن بازیگری که می‌گویند حافظ منافع بازیگران است برای چه به‌ وجود آمده است؟ تازه اگر بخواهد اقدامی هم بکند، کسی به آن توجهی نمی‌کند و هر کسی کار خودش را می‌کند. پس اصلا اینها را بگذاریم کنار دیگر و هر کس هر کاری دلش خواست بکند! چه نیازی به انجمن؟!
یعنی هیچ قانون و مصوبه‌ای هم در این زمینه وجود ندارد؟
نه متاسفانه، الان چنین قانونی وجود ندارد وگرنه باید همین‌ طور باشد، باید قانونی وجود داشته باشد که فرضا شما آقایی که می‌خواهی فیلم بسازی، باید بازیگرت را انجمن بازیگران تایید کند. چنین قانونی نیست که هر کسی بدون کمترین تجربه‌ای وارد این عرصه می‌شود.
اما این‌ طور هم که نمی‌شود، بالاخره باید یک حساب و کتابی باشد. به هر حال انجمن حافظ منافع بازیگران است، درست نیست نقشی را که حق یک بازیگر است، به یک آدم تازه وارد بی‌تجربه بدهند، آن وقت بازیگران باتجربه و پیشکسوت ما بیکار بمانند یا مجبور شوند هر فیلمنامه‌ و هر پیشنهاد نازلی را قبول کنند.
فضای کنونی بازیگری برای شما که پیشکسوت هستید با گذشته چه فرقی کرده است؟
متاسفانه سینمای کنونی ما در دست تهیه‌کنندگانی است که بیشتر ترجیح می‌دهند از بازیگران خوش‌چهره و جوان استفاده کنند، چرا که برگشت سرمایه برای آنها از هر چیز مهم‌تر است. به هر حال این گیشه است که هنر را تسخیر کرده است. باور کنید خیلی از بازیگرها پیش من گلایه و درددل می‌کنند که فرضا من مجبور شدم این کار را قبول کنم. 8 تا سناریو به من دادند و من دیدم بین اینها باز این یکی بهتر است، خوب نیست ولی چون مجبورم باید یکی را انتخاب کنم. خب حق هم دارند از کجا بیاورند و زندگی کنند، پول هم ندارند که بروند و حداقل یک دکان باز کنند. سناریوی خوب هم بهشان پیشنهاد نشده؛ اصلا سناریوهای خوب مال بازیگران جوان خوش‌تیپ و خوش‌چهره است. اگر خیلی از هنرمندان بزرگ را در جایی و نقشی می‌بینید که بسیار کوچک‌تر از حد و اندازه آنهاست علتش همین است. بنده خودم هم گرفتار این مشکل هستم. باور کنید از خدا می‌خواستم یک پولی داشتم و می‌رفتم یک دکه باز می‌کردم و بیشتر از این توی این عرصه نمی‌ماندم، اما پولش را ندارم. الان اگر شما منزل ما بیایید، 10 تا سناریو به شما نشان می‌دهم که خواندم و دیدم فایده‌ای ندارد، ولی بالاخره چی؟! این طور که نمی‌شود، باید یازدهمی را قبول کنم وگرنه از کجا بیاورم و زندگی کنم. دیگران هم همین‌طورند.
راز ماندگاری هنرمندان واقعی این عرصه را در چه می‌بینید؟
ببینید، ما هنرمندان وظیفه سنگینی به عهده داریم. باید مطالعه کنیم، با آدم‌های مختلف روبه‌رو شویم، برای نوشتن یک سناریو همه اقشار جامعه را در سراسر کشور بشناسیم و با فرهنگ همه مردم در شهرهای مختلف و روستاها آشنا شویم، کتاب بخوانیم، تاریخ، جامعه‌شناسی و روان‌شناسی بخوانیم و بدانیم. این اطلاعات که در یک نفر جمع شود، می‌شود علی حاتمی، ناصر تقوایی، مسعود کیمیایی، بهرام بیضایی و بهمن فرمان‌آرا، یعنی ماندگار می‌شود. اینها زحمت کشیدند که به اینجا رسیدند. البته کارگردان‌های جوانی هم داریم که خوش درخشیدند مثل حاتمی‌کیا که کارگردان جوان برجسته‌ای است. ما احتیاج به هنرمندانی داریم که خودشان را متعهد بدانند.
پیشکسوت بودن برای شما چه مفهومی دارد؟
پیشکسوت فقط آن کسی نیست که از نظر سنی از شما بزرگ‌تر و سابقه‌اش در کار از شما بیشتر باشد. پیشکسوت باید از نظر اخلاقی هم پیشکسوت باشد. ممکن است یک نفر سابقه‌اش از من بیشتر باشد ولی اخلاق نداشته باشد. این پیشکسوت نیست. پیشکسوت واقعی پیشکسوتی است که اخلاق دارد و رفتارش درست است. این طور نیست که ما بگوییم چون سن‌مان از شما جوان‌ها بیشتر است، پس شما باید احترام ما را نگه دارید. نه، احترام ما دست خودمان است. مثلا آقای سمندریان یک پیشکسوت واقعی است. اولا معلم خود بنده بوده و ثانیا معلم خیلی‌ها، شاید 98 درصد بازیگران تئاتر شاگرد ایشان بودند. سمندریان نظیر ندارد، خیلی بزرگ است و من تا آخر عمر برای ایشان احترام ویژه‌ای قائلم و دست این معلم بزرگ را از دور می‌بوسم. به او هم نمی‌گویم استاد چون ایشان یک هنرمند است، چون استادی کنار او کم می‌آورد. درجه هنری‌اش بالاتر از استادی‌اش است. شما هیچ وقت به سعدی و حافظ می‌گویید استاد سعدی یا استاد حافظ ؟!
به نظرتان پیشکسوتان چه تاثیری می‌توانند در بهبود وضعیت فعلی سینما داشته باشند؟
به نظر من پیشکسوتان عرصه هنر، با انتقال تجربیات خود به جوانان، می‌توانند تاثیر بسزایی در بهبود وضعیت سینما داشته باشند و شاید همین امر بتواند وضعیت سینما را به کلی تغییر دهد.
استاد مدت‌هاست شما را در تئاتر نمی‌بینیم، علت خاصی دارد؟ آیا با تئاتر خداحافظی کرده‌اید؟
نه اصلا، ما که عاشق تئاتریم. آخرین بازی من مربوط به 11 ـ 10 سال پیش است که در نمایش «شب روی سنگفرش خیس» نوشته اکبر رادی و به کارگردانی هادی مرزبان بازی کردم. البته 2 سال بعد از آن هم در اصفهان در نمایش میر عشق به کارگردانی هادی مرزبان بازی کردم. من هیچ مشکلی با تئاتر ندارم بلکه عاشق آن هستم. مطمئنا اگر با اجرای این نمایش موافقت کنند و عمری باشد حتما در آن بازی خواهم کرد.
و حرف آخر؟
اینها درددل‌های من بود. شاید عده‌ای هم از این حرف‌های من ناراحت بشوند ولی من یک وظیفه‌ای در جامعه دارم و در قبال مردم ایران که ولی نعمت من هستند متعهد و مسوول هستم و باید هر کاری از دستم بر می‌آید در این زمینه انجام بدهم ولو با گفتن برخی حقایق که به مذاق بعضی هم خوش نیاید. اما گفتن و دانستن اولین قدم در جهت رفع اوضاع و بهبود شرایط است.





بازدید امروز: 374 ، بازدید دیروز: 43 ، کل بازدیدها: 1433610
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ